آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

جشن تولد 1سالگی

خدا رو شکر که بعد ازیک غیبت طولانی ،فرصت شد که باز هم واست بنویسم ،شیرینی زندگی من.توی این مدت سخت درگیر تدارک تولد شما و بیماریت و بی قراری دندونت و.... بودم.خدارو شکر دندونت تشریف آورد.و باز خدا رو شکر که سومین تولد 1 سالگیت هم به خوبی و خوشی برگذار  شد .خیلی ناقلایی مامانی 3تا تولد ::::: از همه اونایی که واسه تولدت زحمت کشیدن تشکر می کنم: از بابایی که  واست سنگ تموم گذاشت و توی این هفته حسابی واست وقت گذاشت و خرج کرد. از مامان جون که مثل همیشه از جونش مایه گذاشت و تا دقایق آخر در خدمت شما بودن و تا آخر شب مشغول جابجایی .از خاله جون که با نی نی تو شکمش حسابی خسته شد و ما رو شرمنده خودش کرد.از زندایی جون ،خانم عباسی و خاله...
31 مرداد 1392

تولد 1 سالگی

        طاهای من               میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با ان به رنجهای زندگی هم دل بست ودر میان این روزهای شتابزده،عاشقانه تر زیست.میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم.                بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست وقشنگترین روزم،روز شکفتنت.      تولدت مبارک طاهای مهربون            وقتی به این یک سال گذشته فکر میکنم،با...
27 مرداد 1392

حرکت؛برکت ماه رمضان

شاکیم از مردمی که تموم هم و غمشون شده دخالت تو کار خدا.شاکیم از بس همه پرسیدن :پسرت راه افتاد دیر نشده فلان کس بچش میدوه. هنوز حرف نمی زنه فلانی عین طوطی حرف می زنه . چرا کسی از قشنگترین کتاب،زیباترین موسیقی ،از بامزه ترین کار،ازبهترین بازیها،از بهترین روش واسه غذا خوردن،بهترین ساعت خواب بچه ها و..............خیلی چیزهای مفید دیگه حرف نمی زنه؟؟؟ بباین یه قولی بهم بدیم .الان می گم :::: بباین دل مشغولیامون متفاوت بشه از بقیه مردم.توانمون رو بزاریم رو تربیت بچه هامون تا راه رفتنشون .با بازی کردن با پچه هامون بهشون بفهمونیم که چقدر واسمون مهمتر از فیلم و کارهای پی در پی خونه و گذراندن وقت با دوستانمون و......  هستن .پس نیاز دا...
8 مرداد 1392

شیرین کاری

خدایا فقط خودت می دونی که با این نگاه قلبم میشه پر از عشق مادری.فدای اون نگاه مهربونت ، خوش اخلاق مامان.خرگوش من. فدای خندهههههههه هات.                                بعد از مدتها امروز صبح در حال بیداری ناخوناتو گرفتم.وشما واسه اولین بار قیچی ناخنت رو دیدی. وحالا بعد از ظهر وقتی قیچی کوچولو خیاطی رو دستم دیدی ازم خواستی ونتیجه این شد::: چطوووووووووووور جلوی خودم رو بگیرم.آخه من مردم واسه اون دست و پای توپولیت .آخه یه روز منو با این کارات میکشیییییییییی...
7 مرداد 1392

موسیقی

از اینکه بچه ها ،این فرشته های کوچولو قاطی دنیای ما بزرگترها بشن بیزارم.از موسیقی های بدون مضمون گرفته تا فیلمهای بدون محتوا و در نهایت ساعتهای تلف شده و یک دنیا مطالب مفید که یاد نگرفتیم.پس ترجیح دادم گوشهای پسرکم با آهنگهای کودکانه پر شود تا موسیقیهای گوش خراش و دل خراش. اینهم چند تا از این موسیقی ها زحمت تهیه 3تا از این سی دی ها بخاطر موجود نبودن در شهر خودمون افتاد گردن خاله جون.مثل همیشه (خدا رو شکر تازه امکانات امد) ...
6 مرداد 1392

شب قدر

چه زیباست شب قدر ،شبی که«لیلةالبراتش» خوانند: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند./چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/ ان شب قدر که این تازه براتم دادند. " شب قدر "شبی که در آن خطاب می آید:کجایند جوانمردان شب خیز که در آرزوی دیدار ،بی خواب و بی آرام بوده اندودر راه عشق شربت بلا نوشیده ان،تا خستگی ایشان را مرهم گذاریم و اندر این شب قدر ایشان را با قدر و منزلت گردانیم.که امشب ،شب نوازش بندگان است ووقت توبه گنهکاران. بار الهی،به حرمت این شب بگذر از گناهانمان.        "  آمین یا رب العالمین"   شب قدر،وقت شناخت قدر خویش است.خدایا کم...
6 مرداد 1392

تعطیلات آخر هفته

از برق چشات می شه فهمید که چقدر سرزمین پدریت رو دوست داری.هم زادگاه بابایی و هم خویشاوندان بابایی همشون دوست داشتنین.عین خود بابایی .از مادر جون مهربون شما بگم که واسه بیدارشدن شما منتظر پلک نیمه باز شما می شینن وبا کوچکترین علایم بیداری شما رو در آغوش می گیرن... 9 (این عکس دز اردیبهشت ماه گرفته شده .واسه مامان ژست نگرفتی چون تو چرت بودی قند عسلم.اون موهای نانازم موهای الهه جون خالست). از بچه های عمو جونا و عمه جون بگم که خیلی دوست دارن و واسه بودن بینشون و ورجه ورجه کردن و بازی باهاشون حسابی هیجان زده میشی .تازه بعضی اوقات یادت می ره یه بابا و مامانیم داشتی .ماهم از بازیت و خوشحالیت لذت میبریم و از دور چشمان مراقب بابا و مامان ...
4 مرداد 1392

واکسن 1سالگی

چقدر نگاه کردن به بازیت شیرینه.انگاری این دقایق از عمرم کم نمی شه.وباز یاد آور این لطف بزرگ الهی. خدایا شکرت. چند ساعت بعد از واکسیناسین .. هر صبح ،چشمانم رو به عشق دیدن روی ماهت باز می کنم.برق چشمان من.نور چشمان من.طاهای من. مثل یک مرد با واکسنت کنار امدی. و مثل یک مرد به روی خودت نیاوردی ومن چقدراز شب قبل غصه این واکسنت رو خوردم ،مثل همیشه.و خدا رو هزاران بار شکر که آقای رزاقی که زحمت واکسیناسیون شما همیشه با ایشون بوده این بار هم عالی واکسن زدن.ممنون از لطفشون. آخییییییییییییییش .حالا تاواکسن 18ماهگیت فرصت زیاده. دستی که بردی بالا،همون دست واکسن شده هست. مامان قربون دستت،نفس من. این ن...
31 تير 1392